تارا خشگلهتارا خشگله، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

**تارا هدیه لو تک ستاره آسمونی زندگیم**

بدون عنوان

دختر با هوش من الان 10 درصد لغات انگلیسی رو میودنی رنگارو به طور کامل تشخیص میدی 90 درصد حبوانات و با صدا میشناسی 10 شعر بلدی شعرای عمو پورنگ وخاله شادونه رو خفظی اعداد انگلیسی وفارسی رو تا 20 میشناسی ومگی             افرین    تاراییییی   افرین    دخترم دختر نازم خوذت سیب زمینی از این اماده ها رو می ریزی تو ماهی تابه سرخ می کنی - تخم مرغ درس میکنی- شیشه شیر تو میبری میشوری بعد می گی شبر بریز- به چهار پابه حموم داریهمه با باهات مگی شیر می خورم قدم بلند شه- لباس میشوری تو حموم می گی چشتو ببند منو با سرم میشوری قشنگ میز وبرام جمع میکنی اونقد دخمل کاری هست...
10 مرداد 1392

حرف زدن تارا

بیا تو بیا تو = با بغلم بیا بیا بریم  یک دوو شه تایا بت شیش هف هس نو ده از چیزی خوشت بیاد = این خوبه با اگ چیزی بخوای این خویه بابا= سعییییییییییییییددددددددددددد دون  (وقتی کارت گیر باشه) حالت عادی= سعی دلت تنگ شده باشه سعید دون اومد غذاتوکه تموم میکنی برای خودت دس میزنی میگی افرین دستشوی میری افرینننننننننننننننننننننننننننننننننننننن با صدای بلند فوت=شمع گوبه مع او بیشته= گربه
9 مرداد 1392

تارا روز به روز شیطونتر میشه

تارا روز به روز شیطون تر بشه تازه لپ مامان ومیکنه به ما مانش میگه شیطون ین روزال خیلی خوردنی شدی داد میزنی مگی اودم بابا رو بخورم تا به کار بد می کنی مگی منو نگشیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخر تقلبی به جوری تقلب می کنی انگار چندین ساله که بکب بهت باد داده تو بسابقه بدو بدو بمیشه بکی دو قدم جلو تر وایمیستی کلاس شعر بازی از اول اردیبهشت 92 ثبت نامت کردم با زور که کلاس میری تو کلاس چبد بار میای بیرون اخرشم که باید اسباب بازی ارو جمع کنی به هوایی مامانم به ربع اخرو فرار میکنی عاشق باب اسفجی وپاتریک ودورا هستی همش ما داریم اینارو می بینیم اونقد دوسش داری من این عروسک وندیدم یهو داد زدی مامانه باب اسفنجی دارم به سرم میزنه تولد باب اسفن...
9 مرداد 1392

عقد داداجی تارایی بهمن 91

از وقایع جالب تو اواخر سال 91 عقد دادایی بود که تو خیلی مریض شده بودی اما کلی خوشحال بودی همش شما رو فوت می کردی در حال خاموش کردن شمع ها تارایی با تب 39 درجه- نازی - مامانت بمیره برف اربیل فردای عقد   ...
9 مرداد 1392

تولد سه سالگی تارا به صورت خصوصی

بالخره دختر خوشگل من دوست مهربونم سه ساله شد  شیطونک دستمو میگیری بهم میگی دوست دارم همیشه  نمیدونم این حرفا رو از کجا باد گرفتی صبح که از خواب پا شدب بهت گفتم تارایی امروز تولدتته   گفتی جشن تولد دورا گفتم نه جشن تولد تارا بعد از ظهر که با با اومد تااز در اومد تو با کمال ناباوری بهش گفتی جشن تولد تاراس براش چی خریدی بابا هم سریع به پاستیل به بیسنی بهت داد  تو هم کلی ذوق کردبی گفتی وای کادو  حالامن پاستل وگذاشم رو اوپن تا زیر با له نشه همش همگفتی کادوی نمو بده خاله مهری وبچه ها زنگ زدن تبریک بگن همش پاستل واز تلفن نشون می دی اونقد گفتی شمع کو فوت کنم کیک تولدت مبارک کو فرداش تو کلاس شعر بازی به کیک پختم ...
9 مرداد 1392

12سالگرد ازدواج خاله هنگامه خرداد 92

تو سالگرد ازدواج خاله هنگامه خیلی بهت خوش گذشت کلی با یسنا بدو بود بازی کردی ومهترین مطلب این بود که  شما ویسناکیکو کاملا انگشتی کردین عاشق کیک وشمع تولدی البته با فوت ناگهانی عموی عزیز یسنا به دلیل تصادف هممونی برای ما تلخ بود اما باعث شد یسنا بیاد خونه باباشه وکلی باهاش بازی کردیم وپارک رفتیم طوری که می خواست بره کلی گریه کردی تا اینکه لباسشو بهتو دادن تا اطمینان کنی مه برمی گردن هر چند یسناهم یه کم کتک خورد تو رم زد اما اونم با همه دعوا می کرد با دوستم کاری نداشته باشین مگفت بابای تارا رو دوس بدارم دوستمو دعوا میکنه   ...
9 مرداد 1392

طاوسیه تیرماه 92

یکی از دوستای دوران دانشجوی بابا ما رو به ویلاش تو کردان تو کردان تو طاوسیه رفتیم نمی دونی چه قد کیف کردی با ارن وارتین کلی بازی کردی اونجا تو استخر با قایق سواری اوج شادی رو تجربه کردی اما کلی ارن بد بخت و می زدی باببای ارن به ارن میگفت ارن بان از تارا یواشتر کتک بخور.... تا سوار ماشین شدیم گفتی خوب بود مامان جون عمو همومن وعمو رضا ممنونیمممممممممممممممممممم   ...
9 مرداد 1392
1